* سلام بر مهدی فاطمه*

  • خانه 
  • موضوعات 
  • آرشیوها 
  • آخرین نظرات 

طنز جبهه

06 خرداد 1396 توسط ثریا

#دفاع مقدس
✅طنز جبهه
به سلامتی فرمانده

دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت، حق ندارد رانندگی کند
یک شب داشتم می‌آمدم كه یکی کنار جاده دست تکان داد
نگه داشتم
#سوار كه شد،
گاز دادم و راه افتادم
من با
#سرعت می‌راندم و با هم حرف می‌زديم!
گفت: می‌گن #فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید! راست می‌گن؟!
گفتم: #فرمانده گفته زدم دنده چهار و ادامه دادم: اینم به سلامتی #فرمانده باحالمان!!!
مسیرمان تا نزدیکی واحد ما، یکی بود؛ پیاده که شد، دیدم خیلی تحویلش می‌گيرند!
پرسيدم: کی هستی تو مگه؟!
گفت: همون که به افتخارش زدی دنده چهار..

#فرمانده_مهدےباکری
http://sapp.ir/rahrovanshohada8

 نظر دهید »

طنز جبهه / ازدواج

01 خرداد 1396 توسط ثریا

  ‌
#مرخصی
طنز جبهه_ازدواج?

اومده بود مرخصي بگيره ، يه نگاهی بهش کرد ، گفت : \” ميخواي بري ازدواج کني ؟ \”
گفت :
\” بله ميخوام برم خواستگاري \”
- خب بيا خواهر منو بگير !
گفت :
\” جدي ميگي آقا مهدي \” - به خانوادت بگو برن ببينن اگر پسنديدن بيا مرخصي بگير برو !
اون بنده خدا هم خوشحال دويده بود مخابرات تماس گرفته بود !
به خانوادش گفته بود :
\” فرمانده ي لشکرمون گفته بيا خواهر منو بگير ، زود بريد خواستگاريش خبرشو به من بديد ! بچه هاي مخابرات مرده بودن از خنده!
پرسيده بود :
\” چرا ميخنديد؟ خودش گفت بيا خواستگاري خواهر من ! \”
گفته بودن :
\” بنده خدا آقا مهدي سه تا خواهر داره، دوتاشون ازدواج کردن ، يکيشونم يکي دوماهشه !! \"???
شهید مهدی زین الدین

 نظر دهید »

طنز جبهه

01 خرداد 1396 توسط ثریا

#طنز_جبهه

???آخ جون گیلاس ???

حسینیهٔ گردان خصوصاً در زمستان و با سرد شدن هوا، حکم صحرای عرفات را داشت. خلوتی برای بیتوته کردن. در تمامی ساعت‌های شبانه‌روز هر وقت به آنجا می‌رفتی در گوشه و کنار آن اورکت یا پتویی به سر کشیده در حال راز و نیاز با خدای خود بود. همراه دو نفر از دوستان (البته از سرما) به حسینیه پناه بردیم.
خلوت بود، جز یک نفر که در گوشه‌ای چمباتمه زده و پشت به در ورودی مشغول ذکر و فکر بود. احدی نبود. سلامی دادیم و نشستیم. تازه چشممان داشت گرم می‌شد که یک‌مرتبه آن اخوی عابد و زاهد از جا جست و با صدای بلند و بی‌خبر از حضور ما گفت: «آخ جان گیلاس! این‌یکی دیگر سیب نبود.»
??????
بله، کاشف به عمل آمد که رفیق ما از شر وسواس خناس به حسینیه گریخته و سرگرم کارشناسی کمپوت‌های اهدایی بوده است.??

فرهنگ جبهه، شوخ طبعی‌ها، ج۳ ص۸۳

???

 نظر دهید »

مردم از خنده

01 خرداد 1396 توسط ثریا

?خاطرات طنز شهدا?

??یا اباالفضل ترکیدم!??

?آمبولانس ایستاد روبه‌روی سنگر. بچه‌ها خسته و کوفته یکی‌یکی از داخلش پریدند پایین. اونا به حاج مسلم -پیرمرد مقر- سلام می‌کردند و آن‌طرف‌تر می‌ایستادند. حاج مسلم نگاهشان می‌کرد و می‌گفت: سلام بابا اومدید؟ الهی شکر!
همه که پیاده شدند، حاج مسلم چشمش افتاد به کسی که دراز به دراز افتاده بود ته آمبولانس. او را که دید، تند رفت جلو و گفت: بابا این دیگه کیه؟ شجاعی گفت: بابامسلم، اکبر کاراته هم پرید. حاج مسلم زد به سینه‌اش و گریه‌کنان گفت: ای خدا، آخرش این اکبری هم پرید! رفت جلوتر. دست گذاشت روی پاهاش و براش فاتحه‌ای خوند. گریه کرد و یک‌دفعه رفت داخل آمبولانس. مجید گفت: کجا بابامسلم؟ می‌خوام برای آخرین بار صورتشو ببوسم. رفت داخل آمبولانس سنگینی‌اش را انداخت روی شکم اکبر کاراته و خواست ببوسدش. اکبر کاراته هنّی کرد. پرید بالا و خنده‌کنان گفت: یا اباالفضل ترکیدم!
حاج مسلم ترسید. خودش را کشید عقب و بعد کپ شد روی اکبر کاراته و حالا نزن و کی بزن، و می‌گفت: که دیگه شهید می‌شی؟ ها! او اکبر کاراته را می‌زد و ما از خنده مرده بودیم.??

 نظر دهید »

خاطره

01 خرداد 1396 توسط ثریا

فرق بسیجے و ارتشے ?

یڪ روز ڪہ فرماندهان ارتش
براے طراحے یڪ عملیات همہ جمع شدہ
بودند، حاج همت هم از راہ رسید.

امیر عقیلے حاجے را بغل ڪرد و
ڪنارش نشست و گفت:
حاجے یڪ سوال دارم.
یڪ دلخورے خیلے زیاد!
من از شما دلخورم!

حاج همت گفت:
بفرمائید.
چہ دلخورے؟

امیر عقیلے گفت:
حاجے شما هر وقت از ڪنار پاسگاہ هاے
ارتش رد مے شوے، یڪ دست تڪان مے
دهے و با سرعت رد مے شوے!

اما حاجے جان،
من بہ قربانت بروم،
شما از ڪنار بسیجے هاے خودتان
ڪہ رد مے شوے،
هنوز یڪ ڪیلومتر ماندہ چراغ مے دے،
بوق مے زنے،
آرام آرام سرعت ماشین ات را ڪم مے ڪنے،
بیست متر ماندہ بہ دژبانے بسیجے ها،
با لبخند از ماشین پیادہ مے شوے،
دوبارہ باز دستے تڪان میدهے،
سوار مے شوے و میروے!
رد میشے اصلا ما رو
تحویل نمے گیرے حاجے!

حاج همت خندید و گفت:
اصل ماجرا این است ڪہ از ڪنار
پاسگاہ هاے شما
ڪہ رد مے شوم،
این دژبان هاے شما هر ڪدام چند ماہ
آموزش تخصصے مے بینند ڪہ
اگر یڪ ماشین میخواست از
دژبانے ارتشے ها رد بشود و مشڪوڪ بشوند،
از دور بهش علامت میدهند،
آروم آروم دست تڪان میدهند،
اگہ طرف سرعتش زیاد بشہ
اول علامت خطر میدهند،
بعد ایست میدهند،
بعد تیر هوایے میزنند،
آخر ڪار اگر خواست بدون توجہ دژبانے رد بشود، بہ لاستیڪ ماشین تیر میزنند!

ولے این بسیجے هایے ڪہ تو میگے!
اگر مشڪوڪ بشوند،
اول رگبار مے بندند!
بعد تازہ یادشان میاد ڪہ باید ایست بدهند!
یڪ خشابو خالے مے ڪنند،
باباے صاحب بچہ را در مے آورند،
بعد چند تا تیر هوائے شلیڪ مے ڪنند و
آخر ڪہ فاتحہ طرف خواندہ شد،
داد مے زنند ایست!

این را ڪہ حاجے گفت، بمب خندہ بود
ڪہ توے قرارگاہ منفجر شد.
حالا نخند ڪے بخند!

#محمد_ابراهیم_همت
#معلم
#فرمانده
#شهید
#شهدا

 نظر دهید »
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

* سلام بر مهدی فاطمه*

جستجو

موضوعات

  • همه
  • آداب اسلامی
  • احادیث
  • احادیث تصویری
  • اخلاق
  • امام خمینی در کلام شهدا
  • بدون موضوع
  • برای کوچولوهای نازنین
  • برگی از نهج البلاغه
  • تفاوت اخلاق و عرفان
  • ثواب روزه داری در هوای گرم
  • ثواب قرائت سوره های قرآن
  • جملات تصویری ناب
  • جملات زیبا
  • حضرت فاطمه زهرا س/ زندگینامه، شعر...
  • حضرت فاطمه زهرا/شعر
  • خاطرات طنز شهدا
  • خاطراتی زیبا و کوتاه از شهدا
  • خاطره
  • داستانک های زیبا
  • دلنوشته
  • رهبر عزیزمان
  • زندگینامه شهدا
  • زیر باران خدا
  • زیر چتر خدا
  • سیر و سلوک
  • شعر
  • شناخت امام زمان عج
  • شهدای زن /زندگینامه، وصیتنامه
  • شهید رضا دهقانیان
  • عاشقانه هایم برای خدا
  • عرفان
  • ماه رمضان /اعمال، فضیلت....
  • مناسبت های روز
  • هشدار برای جوانان
  • وصیتنامه شهدا
  • پیامک های مناسبتی
  • کلام شهدا
  • کورش کبیر افتخار هر ایرانی
  • گام های عاشقی با شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

آهنگ

خوش آمدید




  • تبلیغات اینترنتی
  • ساعت



    زیبا

    تصاویر زیباسازی نایت اسکین
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس