شهیده فرشته باخویشی
شهید فرشته باخويشی
استان:
کردستان
فرشته در《خشکیت》یکی از روستاهای شهرستان مریوان چشم به جهان گشود. دوران کودکی و نوجوانی را نزد پدر و مادری دانا گذراند، همراه با علم به فراگیری مباحث اسلامی پرداخت، در سنین جوانی با روحانی مجاهد شهید احمد مردوخی ازدواج نمود و زندگی آن ها سراسر معنویت شد.
آنها در روستای《دگاشیخان》زندگی نمودند.مدتی بعد همراه خانواده به شهر مریوان نقل مکان کردند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و شروع جنگ تحمیلی به پیشنهاد سپاه، باخانواده به عراق مهاجرت کردند و فعالیت های سیاسی خود را حدود چهار سال در عراق ادامه دادند، اخبار و اطلاعات توسط فرشته به ایران می رسید،تا این که فرشته توسط دشمننان شناسایی می شود و به او خبر می رسد که باید به ایران بازگردین!.
سرانجام سال 1363 در مریوان اقامت گزیدند،شهر بمباران می شد و مردم کم کم روستا را ترک می کردند،فرشته به همراه خانواده به یکی از روستاهای نزدیک سه راه حزب الله به نام《چورننه》نقل مکان کردند.
فرشته و احمد در کنار کار روزمره تصمیم گرفتند به مردم محروم و آواره که توسط بمباران دشمن مصدوم شده بودند کمک های اولیه را انجام دهند، مکانی برای مداو نبود آن ها گروه های ضربت را در خانه ی خود جای دادند و کار مداوا را در منزل انجام می دادند.
احمد نیز در خطبه های نماز جمعه از انقلاب و اسلام می گفت، مردم را از فریبکاری های ضد انقلاب آگاه می کرد و سعی می کرد با افشای چهره ی پلید آن ها جلوی پیوستن بعضی از مردم سست ایمان را به آن ها بگیرند تا مردم به نظام جمهوری اسلامی علاقه مند شوند.
چرا که او می دانست وعده های ضدانقلاب تمام پوچ و بی اساس است و آنها فقط به فکر منافع شخصی خود و دشمن هستند نه مردم کرد و فقط مردم را به خاطر سود خود دعوت به یاری می کنند.
بالاخره همین رفتار آن ها باعث برافروخته شدن و کینه توزیی ضد انقلاب شد.
شب ساعت یازده شخصی درب منزلشان را به صدا در آورد و از آنان در خواست کمک می کرد، فرشته فکر کرد که از اهالی روستاست که کمک می خواهد!
درب را باز کرد و ناگهان با دو نفر مسلح رو به رو شد.پیگیر احمد شدند اما او در خانه نبود!
به درون خانه ریختند و می گفتند: شما سینه های تان را برای جمهوری اسلامی سپر کرده اید و از انقلاب دفاع می کنید،شما خود فروش هستید اما مگر این از خدا بیخبران راضی میشدند، حتی فرشته را مجبور کردن برایشان غذایی مهیا کند و همچنان منتظر احمد بودند. احمد بعد از مدتی به خانه بازگشت و توسط عوامل ضدانقلاب دستگیر شد، او هم به دنبال همسر راهی شد، به محض خارج شدن از روستا آنها را از هم جدا کردند، از پشت با گلوله به سمت فرشته شلیک کردند و او را در حالی که هفت ماهه باردار بود به شهادت رساندند و سرش را با سنگ از تنش جدا کردند و جواهراتش را به یغما برند. صبح همان روز جسد خونین فرشته توسط مردم روستا پیدا شد و در سه راه حزبالله مریوان به خاک سپرده شد.
آن ها حکم اعدامش را از سوی کدخدا به پیراهنش سنجاق کرده بودند، و احمد هم چند ماهی در اسارت ضد انقلاب بود، چهار ماه در روستاها می چرخاندش و می گفتند:این است عاقبت کسی که با جمهوری اسلامی همکاری کند و سرانجام بعد از شکنجه های فراوان او رانیز شهید کردند.
آری عناصر پلید کومله که دم از آزادی می زدند، نتوانستند آزاداندیشی زنی را تحمل کنند،لذا او را ناجوانمردانه به شهادت رساندند.