کمپوت/شهید
19 خرداد 1396 توسط ثریا
ترکش خمپاره پيشونيش رو چاک داده بود. روي زمين افتاد و زمزمه ميکرد .دوربين رو برداشتم و رفتم بالاي سرش. داشت اخرين نفساشو ميزد. ازش پرسيدم اين لحظات اخر چه حرفي براي مردم داري؟
با لبخند گفت:از مردم کشورم ميخوام وقتي براي خط کمپوت ميفرستن،عکس روي کمپوت ها رو نکنن..!
گفتم :داره ضبط ميشه برادر ٬يه حرف بهتري بگو ..!!
با همون طنازي گفت: اخه نميدوني٬ سه بار بهم رب گوجه افتاده….!
از خاطرات يک رزمنده