حضرت سلیمان و مورچه
ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻋﻠﻴﻪ ﺳﻼﻡ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﻱ ﭘﺮﺳﻴﺪ :
ﺩﺭ ﻣﺪﺕ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭﻱ؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ
ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﻱ ﻛﺮﺩ ……
ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻧﻬﺎد!!!
ﺑﻌﺪﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ …….
ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ
ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻳﻚ ﻭﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ !!
ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ ؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﭼﻮﻥ ﻭﻗﺘﻴ ﻜﻪ ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ داشتم ﺧﺪﻭﺍﻧﺪ
ﺭﻭﺯﻱ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ …
ﻭﻟﻲ ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩﻱ ،
ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻛﻨﻲ!!!
ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻐﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ !!!
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ می فرمایند :
ﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻱ ﺑﺮ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﺮﺧﺪﺍست روزی آن……..
ماهيان ازآشوب دريا به خدا شكايت بردند،درياآرام شد وآنهاصيد تور صيادان شدند!!!!
آشوبهاي زندگي حكمت خداست.ازخدا،دل آرام بخواهيم،نه درياي آرام!!!
دلتان همیشه آرام…..
@nabtext
ای چشم های من
اي چشم هاي من
اي چشم ها!مي خواهم شمارا قرباني عشق سازم.مي خواهم باشما به سفر بروم.مي خواهم شمارادريايي كنم.مي خواهم شمارا به ضيافت باران ببرم .مبادا ناله كنيد!مبادا بيقراري كنيد!من خوبي شمارا مي خواهم.
اي چشم هاي من !شما عمري در بند بوديد.اسير وخفته،شما عمري هيچ را مي نگريستيد،خواب بوديد،امروز مي خواهم بيدارتان كنم.با دست دل ميخواهم حجاب را ازجلوي شما كنار بزنم.
اي چشم هاي زجركشيده من!مي دانم چيز هايي ديده ايد كه نمي خواستيد،مي دانم به خاطر من خطا كرده ايد.مي دانم درحق شما ظلم كرده ام.
مي دانم شما دوگوهر گرانبهاي من ،سرافكنده آستان نگارم شده ايد.
چشم هاي من!امروز آمده ام بخاطر گذشته ام ازشما عذرخواهي كنم.آمده ام غبار گناهاني راكه آيينه شفاف شما رامات وكدر ساخته،پاك كنم.آمده ام حجاب هارا كنار بزنم ؛امروز آمده ام به قصد آزادي شما.
اي چشم هاي من!فردا كه درحضور خوبان به عنوان شاهد،زبان مي گشاييد ،تمنا دارم رسوايم مسازيد!امروز ازخطاهايم درگذريد تافردا شرمنده نگار نباشم.
اي چشم هاي من!مرا ببخشيد،از امروز آن گونه مي بارم كه “نگار"مي خواهدوآن گونه مي بينم كه “يار"مي پسندد.
اي چشم هاي باوفاي من!امروز شما رااز استثمار دل مي رهانم،تانفس بكشيد.امروز به يمن آزادي تان ،ضيافتي بر پا مي كنم وباران “اشك ندامت"و"نور هدايت"رامهمان اين ضيافت قرار مي دهم.خدايا تورا به خاطر چشم هايم شكر مي گويم .
اعظم قرائي راد
شب قدر
دلنوشته مهدوي
خاک سرزمین غربت
سلام موعودم
شاید بگویی برو بنده ی گناه کار من از تو گریزانم ، ولی اگر تو از من روی گیری به که چشم انتظار باشم . من دلسوخته ی توأم . مولای من مرا بخوان به خاک غربتت ، مرا بخوان به جمکران ، خانه ی حاجات و آرزوها ، آقا جان مرا دعوت کن به وادی عرفات . مرا با خود ببر به خاک تشنه ی کربلا . خاک حسین (ع) . من اشتباه کردم ، من بیهوده عمری را بی تو گذراندم . من ندانسته وارد بازی با دستان شیطان شدم . این دنیا می خواست با زرق و برقش مرا در خود به گور برد ولی آقا تا رویت را نبینم مرا رها نکن . مهدی جان ، بگذار با هر آمدنم به سویت دیوانه ی مهمانی دیگر باشم ، لحظه شمار جمعه هایت باشم ، مرا به جمکرانت دعوت کنی ، مرا به کوچه باغ رحمتت وارد کن اگر چه عمری را با این پاها به بیراهه رفتم . وقتی به دعایت می نشینم ترس دارم که بگویی لیاقت نداری . می خواهم زار زار گریه کنم ، آنقدر گناهانم زیاد است که راه حاجات را برایم طولانی کرده . آقا شرم دارم بگویم چه می خواهم ، فقــــــــــط :
بگذار انتظار تو مرا دلخوش کند فقط بگذار در انتظار آمدنت نفس بکشم.
اللهم العجل الولیک الفرج*
برگرفته از کتاب: درانتظارظهور/مؤلف: هنگامه کوهستانی