* سلام بر مهدی فاطمه*

  • خانه 
  • موضوعات 
  • آرشیوها 
  • آخرین نظرات 

شهدا

02 خرداد 1396 توسط ثریا
شهدا

نشسته بود روی جعبه ی مهمات عقب وانت بار ، کنار کوهی از کنسرو .
« بفرما برادر ! این هم از سهما شما … نفر بعدی».
جلوتر رفتم. ما با هادی رفیق بودیم و بی رودربایستی .
« هادی جان! خدا خیرت بده ، آقایی کن و امروز سهم سنگر ما رو یک کمی چرب تر کن ، آخه مهمون داریم».
چیزی نگفت. سهمیه ما را جفت و جور کرد و به طرفم گرفت: بفرما برادر!
گرفتم. نایلون را که باز کردم ، فقط همان سه کنسرو همیشگی بود با یک بسته نان.
نگاهش کرم. حواسش جمع کار بود. صدایش زدم.
« هادی آقا ! خوب بود گفتم که مهمون داریم. بابا دستخوش! این که از هر روز هم کمتره. یعنی می فرمایید ما مهمونمو نو گرسته بفرستیم بره ؟!
هادی نگاهی معنی داری به من انداخت و گفت: معذرت … جریان داره.
« تا دیروز من جزو آمار غذایی اینجا محسوب می شدم ، اما امروز دیگه نه؛ راستش رو که بخوای ، سر ریزی که تا دیروز به شما می دادم سهمیه ی خودم بود؛ دیگه نمی تونم حق کسی دیگه ای رو به شما بدم».
شوکه شده بودم؛ گوشهایم داغ شده بود و کلّم ام سوت می کشید؛ از خودم متنفر شده بودم؛ حس کردم تمام چیزهایی که در این مدت خوده ام ، در حلقم گره خورده است.
بی اختیار زدم زیر گریه. فکر این که هادی این همه روز چیزی نمی خورده و سهمش را به من می داده ، بر وجدانم شلاق می زد. هادی با نگاه مهربانش مرا دلداری داد. دیگر نمی توانستم به چشمهایش نگاه کنم.
روای : حمید دلبریان (دوست و همرزم شهید هادی عاقبتی)
منبع : کتاب تاک نشان

 نظر دهید »

خاطره

02 خرداد 1396 توسط ثریا
خاطره

شهید حسن باقری

کف اتاق توی یکی از خانه های گلی سوسنگرد نشسته بود
سه نفر به‌زحمت جا می‌شدند
هم نقشه پهن بود جلوش
هم گوشی بی‌سیم روی شانه‌اش به توپ‌خانه گرا می‌داد
هم‌روی نقشه کار می‌کرد
به کناری‌اش سفارش کرد آب یخ به بسیجی‌ها برساند
به یکی سفارش الوار می‌داد برای سقف سنگرها
گاهی هم یک‌تکه نان خالی برمی‌داشت می‌خورد

 نظر دهید »

خاطره

02 خرداد 1396 توسط ثریا
خاطره

? شهید حبيب الله کلهر?

هميشه می گفت: “انشاءالله که خيره”
تکیه کلامش بود.
يک روز غروب توی سنگر نشسته بوديم که عقرب نيشش زد.
همگی کمک کرديم تا برسانيمش سنگر امداد. باز هم داشت زير لب می گفت: “انشاءالله که خيره.”
از سنگر بيرون آمديم و رفتيم سمت امداد.
هنوز چند قدمی از سنگر فاصله نگرفته بوديم که صدای خمپاره آمد.
درست خورد وسط سنگرمان و هيچی ازش باقی نماند …
هاج و واج مانده بوديم آنجا بود که به تکه کلام حبيب رسيدم.
واقعاً هر چه خدا بخواهد همان می شود…

 نظر دهید »

خاطره

02 خرداد 1396 توسط ثریا
خاطره

‍ ??((بابایی از زبان همسر))??

«بابایی یک شیعه واقعی بود و در امور مذهبی، حتی از «مکروهات» نیز دووووری می کرد…

در ایام #ماه_مبارک_رمضان که گاهی روزانه 8 ـ 9 ساعت پروااااااز می کرد، حتی دستورات کتبی و شفاهی فرماندهانش نیز نمی توانست او را وادار کند که روزه نگیرد…

به نماز اول وقت فوق العاده اهمیت می داد و غالبا در موقع نماز و در هنگام راز و نیاز با خداوند عااااااشقانه می گریست….

به مظاهر مادی دنیا ابدا دل بستگی نداشت و برای حفظ این خصلت، جدا ریاضت می کشید و به زندگی مجلل و خانه بزرگ و وسایل لوکس و مدرن ْ هرگز بها نمی داد….

در مورد اموال بیت المال خیلی احتیاط و هرگز از وسایل و امکانات اداری، در امور شخصی استفاده نمی کرد».

?شادی روحشان فاتحه و صلوات?

 نظر دهید »

خاطره

02 خرداد 1396 توسط ثریا
خاطره

‍ ??((نوشته ایی بسیار زیبا از مرحوم صدیقه(ملیحه) حکمت همسر شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی))??

خانه ی ما پر است از صدای عقاب عباس! در هم شکستن از اینگونه که با من است حکایتی نیست که تعزیتی ست نا گفتنی و تکرار ناشدنی…

از آن دست که برای تو این همیشه همراه خانه به دوشی و در به دری شاید نه پذیرفتنی باشد و نه باور کردنی…

عباسی که آمد تا زخم های مرا مرحمی باشد حال یا خود زخمی شده که مرا بمیراند آرام آرام و در ازلت ودر انزوا که نگذاشتم ونمی گذاریم من وجان هایمان سلما، حسین و محمد….

عباس آنکه اینک سیاه مشق هایش را ورق میزنی یک زن است با غریزه هایی هرچند فرو نشسته وفرو خفته همچنان حضور رقیب وحریف را تا باور نباید باشد ونیست اما رقیب قدر است…پاره آهنی سرد وخشک و بی احساس و ویرانگر….

اینها را برای تقته وتخلیه آرمانی عزیزترینم تو نمی گویم میدانم که هدف وسیله را توجیه میکند…

آرمانت پایدار وقلب دشمنانمان آماج گلوله های آتشینت…

عباس! میدانی که به کودکانمان که هنوز باید کودکی راتجربه کنند چه ها آموخته ام گمان میکنم یک بار دیده باشی شاید فقط یک بار که در خانه بودی…

یادت هست یک شب وقتی غرش هواپیمایی که از پشت بام خانه مان برخواست وکاشانه را لرزاند بچه ها وبه همراهشان من دست زدیم وهورا کشیدیم تا صدای وحشتناک ترس ودلهره از خانه مان دور ودورتر شد…نمیدانم تکرار چندمین بار بود ویک بارش را شاهد بودی…

با این نمایش ساختگی باور کودکانه مان شده که عباس است وعباس ها که میروند تا دل سنگ دشمن را خاکستر کنند اما چنگال عقاب تیزپرواز من عباس در هر پرواز زخمی بر زخم های قلب ناآرامم می افزاید که نوشم باد.
*****************************
?((جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج)و شادی روح پرفتوح شهید عباس بابایی و همسرشان مرحوم خانم حکمت?فاتحه و صلوات?بفرستید))?

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 40
  • 41
  • 42
  • ...
  • 43
  • ...
  • 44
  • 45
  • 46
  • ...
  • 47
  • ...
  • 48
  • 49
  • 50
  • ...
  • 73
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

* سلام بر مهدی فاطمه*

جستجو

موضوعات

  • همه
  • آداب اسلامی
  • احادیث
  • احادیث تصویری
  • اخلاق
  • امام خمینی در کلام شهدا
  • بدون موضوع
  • برای کوچولوهای نازنین
  • برگی از نهج البلاغه
  • تفاوت اخلاق و عرفان
  • ثواب روزه داری در هوای گرم
  • ثواب قرائت سوره های قرآن
  • جملات تصویری ناب
  • جملات زیبا
  • حضرت فاطمه زهرا س/ زندگینامه، شعر...
  • حضرت فاطمه زهرا/شعر
  • خاطرات طنز شهدا
  • خاطراتی زیبا و کوتاه از شهدا
  • خاطره
  • داستانک های زیبا
  • دلنوشته
  • رهبر عزیزمان
  • زندگینامه شهدا
  • زیر باران خدا
  • زیر چتر خدا
  • سیر و سلوک
  • شعر
  • شناخت امام زمان عج
  • شهدای زن /زندگینامه، وصیتنامه
  • شهید رضا دهقانیان
  • عاشقانه هایم برای خدا
  • عرفان
  • ماه رمضان /اعمال، فضیلت....
  • مناسبت های روز
  • هشدار برای جوانان
  • وصیتنامه شهدا
  • پیامک های مناسبتی
  • کلام شهدا
  • کورش کبیر افتخار هر ایرانی
  • گام های عاشقی با شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

آهنگ

خوش آمدید




  • تبلیغات اینترنتی
  • ساعت



    زیبا

    تصاویر زیباسازی نایت اسکین
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس